برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

تنهایی

 دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
 چاره بعد از تو ندانیم بجز تنهایی

بوسه

چقـــــدر می ترسم
تو" را نبوسیده
از دنـــــیا بروم
اصلن کجا می توانم بروم؟
وقتـــــی می دانم تمبرها
تا لبان پاکت را نبوسند
به هیچ کجا نمی رسند!

گمان میکردم

گمان می کردم عشق
پرنده ای رها
در گندمزاری زرد است
که بر فراز آسمان پرواز می کند
و برای خوشه های گندم
اواز می خواند،
اما عشق
پرنده ای سپید بود
پشت پنجره ای بسته
که هر شب خاطرات گندمزار را
برای دیوارها
با بغض می خواند...!!

سختی ها

سختی‌ها را جدی نگیر...!

اصلا بگذار از این همه خونسردی‌ات تعجب کند.

بگذار بداند تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی!

اصلا تا بوده این چنین بوده، سختی‌ها همین را می‌خواهند؛

می‌خواهند جدی بگیریشان، آن‌وقت دست بگذارند بیخ گلویت

و نگذارند آب خوش از گلویت پایین برود!

اما تو مثل همیشه آرام باش، مثل همیشه بخند

، سخت باش، اما سخت نگیر.

بگذار سختی با تمام وجودش احساس کند،

که هنوز هم کسی در این گوشه از دنیا، سخت تر از خودش پیدا می شود.

تو قوی باش... فقط همین!!

دلم تنگ است

دلم تنگ است ،

دلم تنگ است

دلم اندازه حجم قفس تنگ است

سکوت از کوچه لبریز است

صدایم خیس و بارانی است

نمی دانم

چرا در قلب من

پاییز

طولانی است



پ.ن : گلوله ای که من را کشت می خندید