برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

لحظه ی دیدار نزدیک هست

لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد،
دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های!نخراشی به غفلت گونه ام را؛
تیغ
های،
نپریشی صفای زلفکم را؛
دست
و آبرویم را نریزی؛
دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است

درویش

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .
پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید :
جاسوس می فرستید به جهنم!؟
...
از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و…

حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است:
با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.

پنجره

باز کن پنجره را


و به مهتاب بگو


صفحه ذهن کبوتر آبیست


خواب گل مهتابیست،


دلم اینجا تنگ است


دلم اینجا سرد است


فصلها بی معنی ، آسمان بی رنگ است


سرد سرد است اینجا


باز کن پنجره را


باز کن چشمت را


گرم کن جان مرا