برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

بوسه

چقـــــدر می ترسم
تو" را نبوسیده
از دنـــــیا بروم
اصلن کجا می توانم بروم؟
وقتـــــی می دانم تمبرها
تا لبان پاکت را نبوسند
به هیچ کجا نمی رسند!

گمان میکردم

گمان می کردم عشق
پرنده ای رها
در گندمزاری زرد است
که بر فراز آسمان پرواز می کند
و برای خوشه های گندم
اواز می خواند،
اما عشق
پرنده ای سپید بود
پشت پنجره ای بسته
که هر شب خاطرات گندمزار را
برای دیوارها
با بغض می خواند...!!

پاییز

دلم تنگ است !

دلم اندازه حجم قفس تنگ است

سکوت از کوچه لبریز است

صدایم خیس بارانیست

نمیدانم چرا در قلب من پاییز طولانیست …