فقط با سایه ی خودم خوب میتوانم حرف بزنم ...
اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند!
فقط او میتواند مرا بشناسد!
او حتماً می فهمد ...
می خواهم عصاره ، نه ، شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه ام چکانیده به او بگویم:
" ایــن زنـــــدگــــی ِ مـن اســت !
" صادق هدایت
پ ن : چقد این شعر به دلم نشست براتون گذاشتم
مرگ یک هیـچ بزرگ است و دنیا همه هیچ
من و تو گمشده در وسعت یک عالمه هیچ
دل هر آینــه لبریز جـــهان من و توست
پس هر آینه اما همه هیچ و همه هیچ
منِ آواره یِ در وسعتِ یک عالمه هیچ
اولین صفحـــه تقدیر دو دستم پـر پــوچ
دومین صفحه این قصه بی خاتمه هیچ
بــی تــو اقلیم زمین در نظرم یک کف خاک
هفت دریا همه در چشم ترم یک نمه هیچ
هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه بغض
هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه هیچ
خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری …
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که …
خیلی دوستش دارم خیلی
آدما زود فراموش میشن... ولی حتی گاهی صدای کسی که یه غمی از دلت برده یا دردی رو
سبک کرده؛
کافی هست تا سالها فراموشش نکنی
پ ن:ولی من هرچی فک میکنم کسی رو یادم نمیاد
باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسیهای شبانه
میخورد بر مرد تنها
میچکد بر فرش خانه
باز میآید صدای چک چک غم
باز ماتم
من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمیدانم، نمیفهمم
کجای قطرههای بی کسی زیباست؟
گاهی
فقط یک حاشیه ی امن و آرام میخواهی ؛
به دور
از تمامِ دوست داشتن ها..
به دور
از تمامِ دلتنگی ها،،
به دور
از تمامِ خواستن ها ، نخواستنها ... حرفهای نیش دار شنیدن ها ...
تو باشی
و یک فنجان قهوه ی داغ ، چند تکه شکلاتِ تلخ..
و یک
موسیقیِ ملایم ،
چشمانت
را ببندی ، لم بدهی وسطِ یک بیخیالیِ مطلق..
و تا
چشم کار می کند ؛ عینِ خیالت نباشد ...!!