برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

رازهای عشق.3

راز عشق در این است که طرف مقابلت را     -9

تحسین کنی . هرگز بافرض این که خودش این

چیزها را می داند ، از تحسین کردن غافل مشو .

مشکلی پیش نخواهد آمد اگر بارها با خلوص

نیت بگویی : دوستت دارم . گرچه احساسات

بشری به قدمت نسل بشر است ، اما کلمات

همواره تازه و جوان خواهند ماند .

راز عشق در این است    -10

که در سکوت دست یکدیگر را

بگیرید . کم کم یاد می گیرید

که بدون کلام رابطه برقرار کنید.

راز عشق در این است   -11

که به عشق ، بیش از یکدیگر

احترام بگذارید ، زیرا عشق

هدیۀ ازلی خداوند است .

راز عشق در توج ه کردن به لحن صداست .12

برای تقویت گیرایی صدا ، باید آن را از قلب

بیرون بیاوری ، سپس رهایش کنی تا بلند شود

و به سمت پیشانی برود . تارهای صوتی راآرام و

رها نگه دار . اگر احساسات قلبی ات را به وسیلۀ

صدا بیان کنی ، آن صدا باعث ایجاد شادی در

دیگری خواهد شد

رازهای عشق 2

راز عشق در این است که رابطه تان را مانند یک        -5

باغ ، با محبت تزئین کنید . بذر علاقه ها و عقیده های

تازه بکار که بزیبایی بروید . ضمنا” فرامش نکن که

باغ را باید هرس کرد ، مبادا غنچه های گل پوشیده از

علف های هرزۀ عادتهاشود . برای آن که عشق

همواره با طراوت بماند ، باید به آن مثل هنر ، خلاقانه

نگاه کرد

راز عشق در خوش مشربی است . شوخی با     -6

دیگران را فراموش نکن ، در ضمن مراقب

شوخی ها هم باش . شوخی ناپسند نکن .

شوخی باید از روی حسن نیت باشد نه نیشدار

راز عشق در این است که       -7

حقیقت اصلی عشق ، یعنی تفکر را

از یاد نبری . آیا یک رابطۀ دراز مدت

، مهم تر از اختلافات کوچک و زود گذر

نیست ؟

راز عشق در این است که مانع بروز  -8

هیجانات منفی در وجودت شوی ، و صبر کن تا

خونسردی را دوباره به دست آوری . با این که

احساس ، جلوۀ الهام است ، اما شخص عصبانی

نمی تواند چیزها را با وضوح درک کند . قلبت را

آرام کن . تنها به این وسیله می توانی چیزها را

همان طور که هستند ، دریابی.

رازهای عشق 1

رازهای عشق

Secrets Of Love

برای هر روز از ماه یک راز وجود دارد

راز عشق در تواضع است . این صفت به هیج   -1

وجه نشانه تظاهر نیست . بلکه نشان دهندۀ

احساس و تفکری قوی است . میان دونفری که

یکدیگر را دوست دارند،تواضع مانند جویبارآرامی

است که چشمۀ محبت آنها را تازه و باطراوت

نگه می دارد.

              راز عشق در احترام متقابل است .2

احساسات متغییرند ، اما احترام دو طرف ثابت

می ماند .اگر عقاید شریک زندگی ات با عقاید تو

متفاوت است ، با احترام به نظریاتش گوش کن.

احترام باعث می شود که او بتواند خودش باشد.

راز عشق در این است که      -3

به یکدیگر سخت نگیریم .

عشقی که آزادانه هدیه نشود ،

اسارت است

راز عشق در این است که هر روز کاری  -4

کنی که شریک زندگی ات را خوشحال کند ،

کاری مثل دادن هدیه ای کوچک ،

تحسین ، لبخندی ار روی محبت . نگذار که

جویبار محبت تان از کمی باران ، بخشکد.

درباره فردریکو گارسیا لورکا

. فِدِریکو گارسیا لورْکا

Federico Garcia Lorca

چیزهایی هست که نمی توان به زبان آورد, چرا که واژه ای برای بیان آن ها وجود ندارد. اگر هم وجود داشته باشد,

کسی معنای آن را درک نمی کند. اگر من از تو نان و آب بخواهم تو درخواست مرا درک می کنی... اما هرگز این

دست های تیره ای را که قلب مرا در تنهایی گاه می سوزاند و گاه منجمد می کند, درک نخواهی کردشاعر دستگیر می شود , بازجویی ها دو روز ادامه می یابند و سرانجام نوزدهم ماه آگوست است که خون اسپانیا سرخ تر

از همیشه در شریان جاری می شود... شاعر تیرباران شد. اسپانیا خون گریست جهان برای همیشه لورکا را از دست داد.

شعر مسافر اثر فریدون ایل بیگی

در دشتهای خالی و خشک و گداخته ،

مرد مسافری

با کوله بار درد

با توشهء سرود

تنها براه بود.

با آسمان تیره و از اختران تهی

با باغ های خالی از سبزه ، از گیاه

با کوچه های تیره و باریک

با چشمه های خشک

با ریگ های بیابان

با باد ، برف ، باران

با ابر ، کوه ، دریا

با اشک ، مهر ، توفان

با نغمه ، با سرود

با آنچه بود ، نیست

با آنچه نیست ، بود

نجوای تلخ داشت.

می رفت باز ، در پس خود هرچه دوست داشت

برجای می گذاشت.

با چشمهای کور

با گوشهای کر

می رفت خوبشتن را در خویش گم کند.

می رفت ، بود دگر یکسان:

گل ، با شکوفهء لبخندش

پائیز ، با ترانهء گلریزش

خورشید ، با درخشش شورانگیز

شب ، با گرانی دردآلود...

در نیمه راه دشت

اندیشه ای دوید در او چون برق.

یکدم درنگ کرد.

رفت و درنگ کرد.

رفت و درنگ کرد.

برگشت.

از نیمه زاه دشت

مرد مسافری

باکوله بار درد

با توشهء سرود

تنها براه بود.

برگشت...

ماند و مرد.