دلم تنگ است !
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس بارانیست
نمیدانم چرا در قلب من پاییز طولانیست …
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
من تمام زندگیمو صبر کردم تا یه اتفاقی بیفته
حالا فهمیدم که هیچ اتفاقی نمیافته ؛
یا این که این اتفاق افتاده و درست تو اون لحظه من چشمهام رو بسته بودم.
نمیدونم کدوم بدتره. این که از دست داده باشمش
یا این که بدونم چیزی برای از دست دادن وجود نداشته ...
سقوط فرشتگان
تریسی شوالیه