برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

غزلی از سعدی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی


عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی


دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم


باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی


آن نه خال است و  ز نخدان و سر و زلف پریشان


که دل اهل نظر برد که سری است خدایی


پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند


تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی


حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان


این توانم که بیایم سر کویت به گدایی


عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت


همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی


گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم


چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی




سعدی شیرازی

روز مادر


تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سر داشتن

در بهشت آرزو ، ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن

روز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتن

صبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن

شامگه چون ماهِ رویا آفرین
ناز بر افلاک اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن

حشمت و جاه سلیمانی یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن

بر تو ارزانی که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه
مادر داشتن !

فریدون مشیری



چه کسی میداند

فرو می روم

به سرای عشق او

*

آه می کشم

به سوز سا ز دوست

*

بهار می بینم

بهار در نگا ه مرغکان

مجذ وب جها ن می شوم

*

پیوسته مثل جویبا ری

به دریا ها می پیوندم

*

گرده ها یم

جا یی دیگر

رشد خواهند کرد

چه کسی می داند

*

شاید

دانه های اشکم

نیز

در خا ک عزیزی

سبز شوند

*

آه

چه کسی

می داند

شا ید

عشق ا و

تسلا ی

در د من است

*

آه

چه کسی

می داند...