برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

روزگار غریبی ست نازنین

به نام یکتای بی همتا

دهانت را می بویند

مبادا گفته باشی (دوستت دارم)

دلت را می بویند

روزگار غریبی ست،نازنین

و عشق را

کنار تیرک راهبند

تازیانه میزنند

عشق را در پستوی خانه پنهان باید کرد

در این بن بست کج و پیچ و سرما

آتش را

به سوختبار سرود و شعر

فروزان می دارند

به اندیشیدن

خطر مکن

روزگار غریبی ست، نازنین

آن که بر در می کوبد شبا هنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه پنهان باید کرد

آنک قصابانند

بر گذرگاه

مستقر

با کنده و ساطوری خون آلود

روزگار غریبی ست، نازنین

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

و ترانه را

بر دهان

شوق را در پستوی خانه پنهان باید کرد

کباب قناری

بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی ست، نازنین

ابلیس پیروز و مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

من یاد میگیرم

من یاد می گیرم

در خلوت خو یش

به شیفتگی قویی می اندیشم

که وفای عشق ابدی را

در سایبان غروب دریا

مانند شعر ی لطیف به

قوی دیگر ی نثار می کند

من یاد می گیرم

با لحظه ها ی کوچ ک م نور

که بزرگ هستند

می توان جها ن را روشن کرد

*

ازرسالت طلوع خوبیها ،

کا جها پر می کشند

جغد ها حر ف می زنند

*

ازابتدا تا انتهای زندگی قوها، جغدها

وکا جها

من یا د می گیرم

*

در هوشیاری درون ،

هرم یک چشم آگاه را

رسم می کنم.

*

من دوبا ره

و

دوبا ره

یا د می گیرم.