-
بی تو
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1404 16:51
لیوان چای روی میز در انتظار یک بوسه است ، نه تو می آیی و نه او گرم می ماند . چه گناهی دارد سماوری که داغ دیده است ... ؟
-
دلتنگی
یکشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1404 12:39
دلتنگی زخم نیست که زیر چسب، باند و لباس پنهونش کنی ؛ دلتنگی یه درد عمیقه که حتی از لبخندت هم میریزه بیرون... عمیقا احتیاج دارم برگردم به گذشته این چیزی که از آینده تصور داشتم نیست
-
آزاد شو از بند خویش
یکشنبه 4 آذرماه سال 1403 17:39
بر روی بوم زندگی، هر چیز می خواهی بکش زیبا و زشتش پای توست، تقــدیر را باور نکــن تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رســم کن، تصویر را باور نکن خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید پرواز کـــن تا آرزو، زنجیر را باور نکن
-
رویا
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1399 12:12
با رویاهات به خواب برو با نقشه هات از خواب بیدار شو
-
در دلت عشقِ مرا انگار پنهان کردهای
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1399 14:06
در دلت عشقِ مرا انگار پنهان کردهای شوقِ خود را در دلِ انکار پنهان کردهای قامتِ دیوارِ حاشایت بلند و سرکش است عشق را پشتِ همین دیوار پنهان کردهای لشکرِ واژه گرسنه مانده پشتِ چادرت باز در انبار، گندمزار پنهان کردهای روسری بردار و شعرم را برقصان؛ حیف نیست ... ... زیرِ گلهای حریرت تار پنهان کردهای ؟! چشم در چشم تو...
-
عصر که می شود
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1398 13:56
عصر که می شود خیال آغوشت، خیال بی قراری هایم می شود ... عصر که می شود ساعت رویا که می گذرد، دلم می خواهد زیر غروبِ بی قراری هایم دستهایت را بگیرم و ببرم جایی که پنجره ی عشق را به روی هیچ کسی جز عطر و هوا و آغوش تو باز نکنم ...!
-
اشک خدا
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1398 12:57
صدف سینه من عمری گهر عشق تو پروردست کس نداند که درین خانه طفل با دایه چه ها کردست همه ویرانی و ویرانی همه خاموشی و خاموشی سایه افکنده به روزنها پیچک خشک فراموشی روزگاری است درین درگاه بوی مهر تو نه پیچیدست روزگاری است که آن فرزند حال این دایه نپرسیدست من و آن تلخی و شیرینی من و آن سایه و روشنها من و این دیده اشک آلود...
-
تولدم مبارک
سهشنبه 24 دیماه سال 1398 11:08
-
فراموش کن
دوشنبه 16 دیماه سال 1398 14:21
دلت را به دلِ خیابان بزنبا بیخیالیِ جاده همراه شو ... فراموش کن روزهایت چطور گذشت ،مهم نیست قرار است چه اتفاقاتی بیفتد ،و مهم نیست چقدر مشغله رویِ هم تلنبار شدهروزهایِ رفته را به بادِ فراموشی بسپارو روزهایِ نیامده را به خدا ... چای ات را کمی آرام تر و سرخوش تر از همیشه بنوش ،جوری که سقفِ دنیا هم اگر ریخت ؛آب در دلِ...
-
می دانی؟؟؟
دوشنبه 2 دیماه سال 1398 15:09
همهی حرفها، همهی حسهاهمهچیزِ اینجا قدیمی شدهمیدانی؟چیزی برای زندگی پیدا نمیکنم...
-
آذر
دوشنبه 18 آذرماه سال 1398 10:24
" آذر"باید بانویی باشد با گیسوان طلاییکه هر روز و هر شبدامن نارنجیاش رامیتکاند بر زمین تشنهباران میبارد،برف میبارد،عشق میبارد... ..گاه طعم گس خرمالو رابا شیرینی انار در هم میآمیزدو گاه لذت نیمکتنشینیهای عصرانه رابا اندوه دوری و تلخی صبوری... ..حالا دوباره " آذر "مهمان دلهای ما و شماستبیایید...
-
درد دل
دوشنبه 11 آذرماه سال 1398 12:40
در من کافه ای وجود دارد کههر روز در آن با تو قرار دارم!روی دیوار های کافه...پیکاسو عکست را نقاشی کرده..و روی تمام میز هایش.. "دوستت دارم" حک شده است!و همان ترانه ای را که دوست داری برایت پخش میکنم!در این کافه..."ورود برای عموم آزاد نیست"و فقط یک نفر حق آمدن دارد!و اگر آن یک نفر هم نیاید...من باز هم...
-
پاییز
دوشنبه 20 آبانماه سال 1398 16:07
آرام شدهام ... مثل درختی در #پاییز ، وقتی تمام برگهایش را باده برده باشد ...! #رضا_کاظمی
-
آتیش بازی
یکشنبه 19 آبانماه سال 1398 17:06
من کبریت را میسوزانم ... کبریت سیگار را میسوزاند... و سیگار مرا میسوزاند! این آتیش بازی لعنتی برد ندارد
-
تنهایی
یکشنبه 12 آبانماه سال 1398 12:10
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست چاره بعد از تو ندانیم بجز تنهایی
-
بوسه
سهشنبه 30 مهرماه سال 1398 12:50
چقـــــدر می ترسم تو" را نبوسیده از دنـــــیا بروم اصلن کجا می توانم بروم؟ وقتـــــی می دانم تمبرها تا لبان پاکت را نبوسند به هیچ کجا نمی رسند!
-
گمان میکردم
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1398 10:07
گمان می کردم عشق پرنده ای رها در گندمزاری زرد است که بر فراز آسمان پرواز می کند و برای خوشه های گندم اواز می خواند، اما عشق پرنده ای سپید بود پشت پنجره ای بسته که هر شب خاطرات گندمزار را برای دیوارها با بغض می خواند...!!
-
پاییز
دوشنبه 1 مهرماه سال 1398 09:45
دلم تنگ است ! دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس بارانیست نمیدانم چرا در قلب من پاییز طولانیست …
-
به بهانه روز استاد شهریار
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1398 14:01
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت پدر عشق بسوزد که در...
-
برایم دعا کن
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1398 11:37
برایم دعا کن... اجابتش مهم نیست نیاز من در آرامشی است که بدانم تو بیاد منی
-
...
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1398 18:09
فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمی کند شب من کی سحر شود شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود رنج فراق هست و امید وصال نیست این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درددل کنم و دردسر شود ای زخمِ دلخراش لب از خون دل ببند دیگر قرار نیست کسی باخبر شود موسیقی...
-
اتفاق
شنبه 5 مردادماه سال 1398 18:38
من تمام زندگیمو صبر کردم تا یه اتفاقی بیفته حالا فهمیدم که هیچ اتفاقی نمیافته ؛ یا این که این اتفاق افتاده و درست تو اون لحظه من چشمهام رو بسته بودم. نمیدونم کدوم بدتره. این که از دست داده باشمش یا این که بدونم چیزی برای از دست دادن وجود نداشته ... سقوط فرشتگان تریسی شوالیه
-
سختی ها
یکشنبه 2 تیرماه سال 1398 13:44
سختیها را جدی نگیر...! اصلا بگذار از این همه خونسردیات تعجب کند. بگذار بداند تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی! اصلا تا بوده این چنین بوده، سختیها همین را میخواهند؛ میخواهند جدی بگیریشان، آنوقت دست بگذارند بیخ گلویت و نگذارند آب خوش از گلویت پایین برود! اما تو مثل همیشه آرام باش، مثل همیشه بخند ، سخت باش، اما...
-
دلم تنگ است
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1398 14:22
دلم تنگ است ، دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است پ.ن : گلوله ای که من را کشت می خندید
-
" ایــن زنـــــدگــــی ِ مـن اســت !
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1398 14:45
فقط با سایه ی خودم خوب میتوانم حرف بزنم ... اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند! فقط او میتواند مرا بشناسد! او حتماً می فهمد ... می خواهم عصاره ، نه ، شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه ام چکانیده به او بگویم: " ایــن زنـــــدگــــی ِ مـن اســت ! " صادق هدایت پ ن : چقد این شعر به دلم نشست براتون...
-
خاطراتت
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1398 17:02
خاطراتت صف کشیده اند ! یکی پس از دیگری … حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند ! و من … فرار می کنم از فکر کردن به تو مثل رد کردن آهنگی که … خیلی دوستش دارم خیلی
-
آدمها
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1398 16:18
آدما زود فراموش میشن... ولی حتی گاهی صدای کسی که یه غمی از دلت برده یا دردی رو سبک کرده؛ کافی هست تا سالها فراموشش نکنی پ ن:ولی من هرچی فک میکنم کسی رو یادم نمیاد
-
افسار
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1398 10:40
تا که پابندت شوم از خویش میرانی مرا دوست دا ر م همدمت باشم ولی سربار نه قصد رفتن کرده ای تا باز هم گویم بمان بار دیگر می کنم خواهش ولی اصرار نه گه مرا پس میزنی گه باز پیشم میکشی آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه پ.ن :امروز از اون روزاییه که دلم میخواد هرچه زودتر تموم بشه
-
خاطره
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1398 11:33
برﺍﯼ "ﺁﺩﻣــﻬﺎ" ﺧــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧـــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯ. ﺁﻧﻘـــــــﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ "ﺧﻮﺏ" ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ "ﮔﺬﺍﺷﺘـــﯽ" ﻭ "ﺭﻓـــﺘﯽ" ....!! ﺩﺭ "ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸـــﺎﻥ" ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ .. ﺗﺎ ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ: "ﮐــــﺎﺵ ﺑـــﻮﺩ" ..! ﻫﺮﺯﮔﺎﻫﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﻨﻨــﺪ ﻭ ﺑﺨــﻮﺍﻫﻨﺪ...
-
یک فنجان شعر
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1398 14:12
باز باران بی ترانه باز باران با تمام بی کسیهای شبانه میخورد بر مرد تنها میچکد بر فرش خانه باز میآید صدای چک چک غم باز ماتم من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمیدانم، نمیفهمم کجای قطرههای بی کسی زیباست؟