روزی که برای اولین بار
دکتر افشین یداللهی
روزهای سخت، همچون برگهای پاییزی شتابان فرو می ریزند،
در زیر پاهای تو، اگر بخواهی...
فراموش نکن !
برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت
و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند.
هی با توام، تویی که رفتی و قلب مرا همچو خاکستر کردی
رفتی و اما یادت را پیش من جا گذاشته ای، برگردو یادت را هم با خودت ببر !
حال که نیستی یادت را میخواهم چکار ! خیالت را میخواهم چکار !
اصلا این دنیا را بی تو میخواهم چکار ...! ؟
چقدر دلتنگی ات را کشیدم، چقدر به تو محبت کردم، عشق من برای تو
من نمیخواستم بدم از دست تورو آسون ...
تو نمیذاشتی پا بگیره زندگیمون
من که شنیدم طعنه های اینو اونو
تو که نذاشتی که بسازیم خونمونو
اگه تو میموندی تو رو میبخشیدم ...
تو رو باور داشتم تو رو میفهمیدم
عشق بین ما همیشه آرزوی دیگرون بود
همه دلخوشی من دیدن آیندمون بود