مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرشتی هم فشاندی
گذشت از من ، ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی ؟
( فریدون مشیری )
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرشتی هم فشاندی
گذشت از من ، ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی ؟
( فریدون مشیری )
به
تو دستمیسایم و جهان را درمییابم،
به تو میاندیشم
و زمان را لمسمیکنم
معلق و بیانتها
عریان.
میوزم،
میبارم، میتابم.
آسمانام
ستارهگان و زمین،
و گندم عطر آگینی که دانه می بندد
رقصان
در جانِ سبزِ خویش.
از
تو عبورمیکنم
چنان که تُندری از شب.ــ
و فرومیریزم