برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

......

آفتاب را دوست دارم به خاطر پیراهنت روی طناب رخت

باران را اگر می بارد برچتر آبی تو

و

چون تو نماز خوانده ای،

خداپرست شده ام








من تنها نیستم

 من تنها نیستم, اشکهایم را دارم,
اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری است من تنها نیستم,
لحظه ها را دارم, لحظه هایی که یکی پس از دیگری عاشقانه می میرند
تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند.
من تنها نیستم چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود.
چقدر دوست دارم لحظه هایی را که دلتنگ چشمانت می شوم.
هر لحظه دوریت برایم یک دنیا دلتنگی است و چقدر صبور است دل من,
چرا که به اندازه تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دور هستم .
ولی من باز چشم براهم...
چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هدیه کنی...


یقین دارم

تو می آیی ، یقین دارم که می آیی


زمانی که مرا در بستر


سردی میان خاک بگذارند


تو می آیی   یقین دارم






نازنینـــــــــــــــــــم !

نازنینـــــــــــــــــــم !

بی تو اینجا نا تمام افتاده ام 

پخته ای بودم که خام افتاده ام

گفته بودی تا که عاقلتر شوم

آه ، می خواهی مگر کافر شوم

من سری دارم که می خواهد کمند

حالتی دارم که محتاجم به بند

کاشکی در گردنم زنجیر بود

کاشکی دست تو دامنگیربود

عقل ما سرمایه دردسر است

من جهان را زیر وبالا کرده ام

عشق خود را در تــــــو پیدا کرده ام

من دگر از هر چه جز دل خسته ام

عهد یاری با دل دل بسته ام

بر لب تو خنده مجنونی ام

خنده تو رنگی از دلخونیم  





به من تکیه کن !

به من تکیه کن !

من تمام هستی ام را دامنی می کنم تا تو سرت را بر آن نهی !

تمام روحم را آغوشی می سازم تا تو در آن از هراس بیاسایی !

تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم ، دستی می کنم تا چهره و موهایت را

نوازش کند!

تمام بودن خود را زانویی می کنم تا بر آن به خواب روی!

خود را ، تمام خود را به تو می سپارم تا هر چه بخواهی از ان بیاشامی ، از آن بر

گیری ،هر چه بخواهی از ان بسازی،  هر گونه بخواهی باشم !

از این لحظه مرا داشته باش !