مهم
نیست که شانه هایت تجسم است و آغوشت خیال!
همه ی یادت اینجاست نگاهت ... صدایت ...
خنده هایت ...
دیگر چه می خواهم؟ هیچ!
دستانت را در دستهایم جا گذاشتی
نگاهت را در
نگاهم و خیالت را در خیالم
... و من آرامم ... آرام تر از همیشه
باد ورق های شعرم را باخود برد...
فردا تمام شهر عاشقت میشوند...
****************************
به حرفهایی هست که پُست نمیشن ...
بُغـــض میشَن....
****************************
دیوار که باشی
عاشق کسی می شوی
که یادش نیست
کِی... کجا...
به سینه ات تکیه داده است...
****************************
خدایا...
آسمان چه مزه ایست؟!
من، تا به حال فقط زمین خورده ام!
تمام پروانه ها قاصدک بودند …
به هر قاصدکی راز چشمان تو را گفتم پروانه شد …
تمـــــام پروانه ها ادای چشمهای تو را در می آورند …
چون …
بغض مرا دوســت دارند!
*** *** ***
بوی رفتـــــن می دهی!
در را باز می گذارم …
وقتی برو که گنجشک ها و ستاره هـا خـوابنـــد!
*** *** ***
مرا ببخش که پنداشتم،
شـــادی پرواز پـــرســتــوهـــا
از شوق حضور توست؛
آن ها بـــهار را
با تو اشتباه می گیرند
آخر کوچکند، کوچکم …
*** *** ***
عشق همین خنده های ساده توست
وقتی با تمام غصه هایت می خندی
تا از تمام غصه هایم رها شوم
*** *** ***
زندگی
قرص نانی است
روی آب ِ حوض ِخانه ی خاطرات …
سهم ماهی های سرخ،
که همیشه عاشقند…
باور کن!
*** *** ***
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانهی چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمیمرد زحسرت فرهاد
خواندم افسانهی شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابهی غم بود و جگر گوشهی درد
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم ، عمر حسابش کردم
فرخی یزدی
گاهی آنکه سراغی از تو نمی گیرد،
دلتنگترین برای دیدن
توست
و از شکاف چشمانش به نبودنت خیره می شود...
همیشه آنکه
تو او را نمیبینی،نامهربان نیست....