-
نامه ای به یک فاحشه !
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 10:58
راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است ! مگر هردو از یک تن نیست؟ بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1391 11:00
خاطرات دکتر حسابی در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله "بور"، "فرمی"، "شوریندگر" و "دیراگ" و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند. آقای دکتر خودشان کارتهای دعوت...
-
سال نو مبارک
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 21:14
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی نک سرزده مهمان شد تا باد چنین بادا زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه هر گوشه چو...
-
من دارم میرم.......
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 12:55
سلام به همگی راستش من فردا دارم میرم یعنی باید برم خدمت سربازی دروغه اگه بگم که خیلی مشتاقم که دارم میرم ولی چه میشه کرد راه رفتنی رو باید رفت واسه همین شاید یه مدت نتونم آپ کنم ولی قول می دم برگشتم جبران کنم. دلم برای همه تنگ میشه برای همه دوستای وبلاگی برای همه کسایی که دوسشون دارم خداحافظ همین حالا که من تنهام...
-
بالهایم بوی پرواز گرفته اند
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 21:14
بالهایم بوی پرواز گرفته اند از وقتی که تو در افق زندگی درخشیدی انگار بهار هدیه ی دستهایت بود تمام شاخه های دلم جوانه زده پر از شکوفه شده باغچه ی قلبم و من از غنچه های سپید عطر تو را می بویم همان که توی آن شب سرد پاییزی مرا به سرزمین عشق دعوت کرد و امید را به نگاهم پیوست وتـــو را تــو را به من بخشید
-
باز باران با ترانه
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 20:19
دیروز: باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان میخورد بر بام خانه... و اما امروز: باز باران بی ترانه با تمام بی کسی های شبانه میخورد بر مرد تنها میچکد بر فرش خانه باز می آید صدای چک چک غم باز ماتم من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمیدانم...نمیفهمم... کجای قطره های بی کسی زیباست؟ نمیفهمم چرا مردم نمیفهمند که آن کودک که زیر...
-
پیرمرد و دخترک
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 18:39
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید : - غمگینی؟ - نه . - مطمئنی ؟ - نه . - چرا گریه می کنی ؟ - دوستام منو دوست ندارن . - چرا ؟ - چون قشنگ نیستم ! - قبلا اینو به تو گفتن ؟ - نه . - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم ! - راست می گی ؟ - از ته...
-
به تو عادت کرده بودم
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 22:12
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 به تو عادت کرده بودم ای به من نزدیک تر از من ای حضورم از تو تازه ای نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگی به شبنم مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه های من بی تو تجربه کردن مرگه زندگی کردن بی تو من که در گریزم...
-
دلبسته ی کفشهایم بودم
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 17:06
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی ام بودند دلم نمی آمد دورشان بیندازم .هنوز همان ها را می پوشیدم اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که...
-
خوش به حالت ای شب
شنبه 17 دیماه سال 1390 18:56
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 خوش به حالت ای شب که چنین نرم و سبک و چنان شاد و رها می خزی در دل شهر می پری از سر بام می دوی تا ته عشق می رسی کوچه ی خواب می روی خانه ی یار نرم می کوبی به در یار من می گوید پنجره ها همه باز بوده ام منتظرت خوش به حالت ای شب
-
کاش روز دیدنت فردا نبود!!!
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 12:41
کاش روز دیدنت فردا نبود!!! کاش میشد هیچ تنها نبود ... کاش میشد دیدنت رویا نبود ..... گفته بودی با تو می مانم !! ولی ..... رفتی و گفتی و اینجا جا نبود .... سالیان سال تنها مانده ام ..... شاید این رفتن سزای من نبود ...... من دعا کردم برای بازگشت ...... دست های تو ولی بالا نبود ...... باز هم گفتی که فردا میرسی ...... کاش...
-
عکسهای تالاب بین المللی کمجان به تاریخ 15|9|1390
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 10:41
سلام خدمت دوستداران طبیعت این روزا زیاد در مورد تالاب ها بحث میشه و گفته میشه که تالاب ها از مهم ترین اجزای اکوسیستم کره رمین به حساب می یان تالاب کم جان هم یکی از تالاب های مهم ایران به حساب میاد که چند سالی هست که به کمک مردم محلی دوباره احیا شده تو این پست چندتا عکس از این تالاب زیبا گذاشتم امیدوارم که لذت ببرید با...
-
گابریل گارسیا مارکز...چیزی که من آموختم
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 14:14
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می کند در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه...
-
نمیگذرد که نمیگذرد
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 20:27
نمی گذرند نگاه های پر حسرت مدعیان نمی گذرند حرفهای عاشقانه گلهای رنگارنگ نمی گذرند رطوبت بوسه های بچه گانه نمی گذرد یاد ایام باران های نوازش گر و چه سخت می گذرند سایه های عدالت بر بام خانه های عشاق می گذرند ادعای مدعیان عشق باز وچه سخت تر می گذرد آنچه در آینه رو به روی خود می دیدیم می گذرد از آنچه به جسم معنا می دهد و...
-
بعد از من
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 16:21
مرا عمری به دنبالت کشاندی سرانجامم به خاکستر نشاندی ربودی دفتر دل را و افسوس که سطری هم از این دفتر نخواندی گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت پس از مرگم سرشتی هم فشاندی گذشت از من ، ولی آخر نگفتی که بعد از من به امید که ماندی ؟ ( فریدون مشیری )
-
ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
شنبه 5 آذرماه سال 1390 23:06
ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می...
-
در لحظه
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 12:05
به تو دستمیسایم و جهان را درمییابم، به تو میاندیشم و زمان را لمسمیکنم معلق و بیانتها عریان . میوزم، میبارم، میتابم . آسمانام ستارهگان و زمین، و گندم عطر آگینی که دانه می بندد رقصان در جانِ سبزِ خویش . از تو عبورمیکنم چنان که تُندری از شب.ــ میدرخشم و فرومیریزم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 19:01
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم اونقدر ظریفی که با یک نگاه هرزه میشکنی اما تو خلوت خودم تنها فقط مال منی
-
برادر
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 17:51
شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟" پل سرش را به علامت تائید تکان داد و...
-
معلم
یکشنبه 22 آبانماه سال 1390 17:50
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ... دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا...
-
در میان گریه هایم
جمعه 20 آبانماه سال 1390 17:37
در میان گریه هایم همچو یک شمع مذابم در میان آرزوها چون کویری در سرابم چشمه ایی خشکیده از امواج آبم من سرودی در گلو بگرفته از غم من چو فانوسی به طاق بیکسی ماوا گرفتم شمع بی نورم که در فانوس جانم جا گرفتم قوی تنهایم که در تنهایی خود رفته ام از یاد یاران دیر سالیست مرغ غم در جان من خوش کرده منزل وای بر من وای بر دل
-
ماتم
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 19:08
آن زمانها کز نگاه خسته مرغان دریایی وز سکوت ظلمت شبهای تنهایی و هنگامی که بی او جان من چون موجی از اندوه میشد قطره اشکی دوای درد من بود این زمان آن اشک هم پایان گرفته وان دوای درد بی درمان هم ماتمی دیگر گرفته آسمان میگرید امشب ساز من مینالد امشب او خبر دارد که دیگر اشک من ماتم گرفته او خبر دارد که دیگر ناله ام پایان...
-
دعوت
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 19:29
ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم چرا بیهوده می گوئی، دل چون آهنی دارم نمی دانی، نمی دانی، که من جز چشم افسونگر در این جام لبانم، باده مرد افکنی دارم چرا بیهوده می کوشی که بگریزی ز آغوشم از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت آغوشی نمی ترسی، نمی ترسی، که بنویسند نامت را به سنگ تیره گوری، شب غمناک خاموشی بیا دنیا نمی...
-
نقاشی
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 08:54
روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد! او تصویر یک دست را کشیده بود،...
-
......
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 17:26
آفتاب را دوست دارم به خاطر پیراهنت روی طناب رخت باران را اگر می بارد برچتر آبی تو و چون تو نماز خوانده ای، خداپرست شده ام
-
من تنها نیستم
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 19:10
من تنها نیستم, اشکهایم را دارم, اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری است من تنها نیستم, لحظه ها را دارم, لحظه هایی که یکی پس از دیگری عاشقانه می میرند تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند. من تنها نیستم چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود. چقدر دوست دارم لحظه هایی را که دلتنگ چشمانت می شوم. هر لحظه دوریت برایم یک...
-
یقین دارم
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 19:46
تو می آیی ، یقین دارم که می آیی زمانی که مرا در بستر سردی میان خاک بگذارند تو می آیی یقین دارم
-
نازنینـــــــــــــــــــم !
شنبه 23 مهرماه سال 1390 18:16
نازنینـــــــــــــــــــم ! بی تو اینجا نا تمام افتاده ام پخته ای بودم که خام افتاده ام گفته بودی تا که عاقلتر شوم آه ، می خواهی مگر کافر شوم من سری دارم که می خواهد کمند حالتی دارم که محتاجم به بند کاشکی در گردنم زنجیر بود کاشکی دست تو دامنگیربود عقل ما سرمایه دردسر است من جهان را زیر وبالا کرده ام عشق خود را در...
-
به من تکیه کن !
شنبه 16 مهرماه سال 1390 12:42
به من تکیه کن ! من تمام هستی ام را دامنی می کنم تا تو سرت را بر آن نهی ! تمام روحم را آغوشی می سازم تا تو در آن از هراس بیاسایی ! تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم ، دستی می کنم تا چهره و موهایت را نوازش کند! تمام بودن خود را زانویی می کنم تا بر آن به خواب روی! خود را ، تمام خود را به تو می سپارم تا هر چه بخواهی از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 21:20
مرا از یاد خواهی برد می دانم و من از دیدگان سرد تو یک روز می خوانم سرود تلخ و غمگین خداحافظ مرا از یاد خواهی برد و از یادم نخواهی رفت من این را خوب می دانم که روزی هم مرا از خویش خواهی راند و قلبت را که روز ی آشیانه گرم عشقم بود خواهی برد، تو از یادم نخواهی رفت و چشمان تو هر شب آسمان تیره ی احساس من را نور می پاشد و...