من تمام زندگیمو صبر کردم تا یه اتفاقی بیفته
حالا فهمیدم که هیچ اتفاقی نمیافته ؛
یا این که این اتفاق افتاده و درست تو اون لحظه من چشمهام رو بسته بودم.
نمیدونم کدوم بدتره. این که از دست داده باشمش
یا این که بدونم چیزی برای از دست دادن وجود نداشته ...
سقوط فرشتگان
تریسی شوالیه
سختیها را جدی نگیر...!
اصلا بگذار از این همه خونسردیات تعجب کند.
بگذار بداند تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی!
اصلا تا بوده این چنین بوده، سختیها همین را میخواهند؛
میخواهند جدی بگیریشان، آنوقت دست بگذارند بیخ گلویت
و نگذارند آب خوش از گلویت پایین برود!
اما تو مثل همیشه آرام باش، مثل همیشه بخند
، سخت باش، اما سخت نگیر.
بگذار سختی با تمام وجودش احساس کند،
که هنوز هم کسی در این گوشه از دنیا، سخت تر از خودش پیدا می شود.
تو قوی باش... فقط همین!!
دلم تنگ است ،
دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم
چرا در قلب من
پاییز
طولانی است
پ.ن : گلوله ای که من را کشت می خندید
فقط با سایه ی خودم خوب میتوانم حرف بزنم ...
اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند!
فقط او میتواند مرا بشناسد!
او حتماً می فهمد ...
می خواهم عصاره ، نه ، شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه ام چکانیده به او بگویم:
" ایــن زنـــــدگــــی ِ مـن اســت !
" صادق هدایت
پ ن : چقد این شعر به دلم نشست براتون گذاشتم
مرگ یک هیـچ بزرگ است و دنیا همه هیچ
من و تو گمشده در وسعت یک عالمه هیچ
دل هر آینــه لبریز جـــهان من و توست
پس هر آینه اما همه هیچ و همه هیچ
منِ آواره یِ در وسعتِ یک عالمه هیچ
اولین صفحـــه تقدیر دو دستم پـر پــوچ
دومین صفحه این قصه بی خاتمه هیچ
بــی تــو اقلیم زمین در نظرم یک کف خاک
هفت دریا همه در چشم ترم یک نمه هیچ
هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه بغض
هیچ یعنی که مرا نشنوی از اینهمه هیچ