فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- چون قشنگ نیستم !
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم !
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره...
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد...
چند دقیقه بعد پیرمرد اشکهایش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای
سفیدش را بیرون آورد و رفت!!!
سلام آقا مسعود..خوفی؟
حالا ما کم پیدا شدیم شما هم باید کم پیدا بشی و بهمون سر نزنی؟!!..ای بی معرفت!
بهر حال که ما دوباره اومدیم و باز بهت سر میزنیم!!
سلام دوست عزیز مرسی که سر زدید وب شما هم خیلی قشنگه مطالبتون هم زیباست من از مطلب (کاش روز دیدنت فردا نبود خیلی خوشم اومد ) باز هم سر بزنید
های!

اومدم بگم که هستم..یعنی پایه ام!..وبلاگ گروهی رو دوست دارم..اوکی!
منتظرم...
فقط نقش من باید پررنگ باشه ها جناب کارگردان!!
mer30
سلام عزیزم من برگشتم دلم خیلی برات تنگ شده بود
آپم بیا نظراتم بگو
چقدر زیبا بود و پر محتوا ...
سلام..میگم که من متاسفانه فعلا نمیتونم برم تو یاهو..سرعت اینترنتم خیلی پایینه و همش ارور میده!1..دعوتنامه ای که واسم فرستادی تا کی اعتبار داره؟
حالا دیگه مارو مسخره میکنی دیگه؟!۱
اصلا از کافی نت خوشم نمیاد!!
چرا کافی نت هست ولی به ۲ دلیل نمیرم..اول اینکه پول ندارم!
دوم اینکه اونجا راحت نیستم!..
پس میرم خوابگاه از اونجا ثبت نام میکنم..بهت خبر میدم...دکتر جان!
شوخی کردم