پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر
پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!
سلام.با چه فونتی نوشتی؟من اصلا نتونستم بخونم!!یعنی اصلا نامفهومه!نمیدونم چرا!!به جای کلمات عکس یه دسته که قلم دستشه!شاید سیستم من بازش نمیکنه!
فونت متن رو عوض میکنم
سلام آفا مسعود. چقدر زیبا بود این متن... وایییی دختر بیچاره...


من خیلی دلم میگیره با خوندن این متنا.. حالا حقیقته یا نه... بازم دلم میگیره
این چیزا دست خود آدم نیست
والا آدم نمیدونه بگه یا نگه!!برزخیه واسه خودش!!
من یه بار حرف دلمو زدم و داغون شدم!الآنم پشیمونم!میگم کاش هیچوقت نمی گفتم!!
آپـــــــــــــم
سلام چه متن جالبی
سلاام...
قشنگ بوود ولی دردناک
منم آپم بیا و نظرتو بگو
سلام دای جان عالی بود
سلام دای جان عالی بود
واقعا متن زیبا و تکان دهنده ای بود
ممنون
سلام...نمیدونم چی بگم...خیلی دلم گرفت به خدا...اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا