من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
آن نه خال است و ز نخدان و سر و زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سری است خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم سر کویت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
سعدی شیرازی
سلام من از وبتون خوشم اومده مایل به تبادل لینک هستید؟خبرم کنید منتظرم
این غزلیات سعدی بدجوری منو شوریده میکنه
دستت درد نکنه
سلام واقعا عالی بود. آپم به منم سر بزن!
سلام

خوبی؟این غزل سعدی خیلی قشنگه؛خوشمان آمد
راستی اکثرمطالب وبلاگتو خوندم مخصوصا متنای عاشقانه شو.
شعرا و متنایی که درین مورد نوشتی کار خودته؟خیلی با احساس و زیباست!
مرسی
بای فعلا
سلام علی بود ..... یه سر بهم نمیزنی ؟
سلام مسعود جان خوبی ؟!
حال و احوال
کم پیدایی
زیبا بود عزیز
موفق باشی
سلام سعید جان زیر سایتیم
نطر لطفته خوشحال شدم از حضورت
سلام مسعود جان خوبی ؟!
حال و احوال
کم پیدایی
زیبا بود عزیز
موفق باشی
سلام
خوبی؟
ممنونم که بهم سر میزنی
این غزل رو خیلی دوس داشتم
مرسی
سلام مسعود جون
ایول خیلی کم تو وبها از سعدی می نویسن
برای من که خیلی جدید و جالب بود
چون منم اصلا غزلیات سعدیو نمی خونم و اصلا این شعرو کامل نشنیده بودم
دستت درد نکنه
شاد باشی
مسعود جان! بازم از سعدی بذار
من خیلی با غزلیاتش حال میکنم
خسته نباشی عزیز خیلی عا لی بود .. چه بگویم که غم از دل برود وقتی میام اینجا ..... سربزن خوشحال میشم
بسیار زیبا بود نصفه ونیمه خونده بودمش!کاملش بسیار عالی تر بود