دردناک است که عاشق مرادش نرسد
در پی یار شود پیر به یارش نرسد
روز و شب منتظر لحظه موعود شود
دلخراش است که آخر به وصالش نرسد
در میان همه گلها گل محبوب خودش
خود بکارد ولی آخر به گلابش نرسد
جانگداز است که شب تا به سحر ناله کند
چه الیم است که معشوقه به دادش نرسد
همه در فصل خزان باشد و نا امیدی
چشم در راه بهارو به بهارش نرسد
چشم بر ساقی و بر ساغر لبریز کند
سوزناک است که جامی به شمارش نرسد
گریه دارد چو ببینی دل عاشق خون است
خون به چشمش برسد هر که به یارش نرسد
صنم سنگدلی چون که ترحم نکند
عاشق خسته دل از غصه قرارش نرسد
پیرو فرسوده شود چون که ببیند یارش
با رقیب است و دگر او به کنارش نرسد
وصفش از در به دری شهره آفاق شود
او غریبانه بمیرد به دیارش نرسد
بس کن این قصه وفادار که ترسم عاشق
خمی انگور بریزد به شرابش نرسد
شعر از اصغر وفادار
سلام
خوبی؟
مرسی از اینکه با حضورت وبمو روشن می کنی
شعر زیبایی بود
واقعا سخته وقتی همه چی رو از دست بدی و به ون چیزی می خوای نرسی واکثر اوقات هم همینطوره
ایشاالله همیشه زندگی بر وفق مرادت باشه
ممنون دوست عزیز نظر لطفته
خوشحالم از اینکه به من سر زدی
ارزو میکنم زندگی برای تو هم زیبا باشه
شعرزیبایی بود که فقط دلشکستگان میفهمند........
بله همینطوره
ممنون که سر زدین
شعر خیلی قشنگی بود
واقعا سخته که آدم به عشقش نرسه
واقعا همینطوره دل آسمونی جان
مرسی از بودنت
سلام مسعود جان .
سال نو مبارک .
شرمنده که دیر اومدم .
خوبی تو ؟
آخرش خودت رو معرفی نکردی ببینم میشناسمت یا نه ؟؟!!!
جالب بود شعرت و از خوندنش لذت بردم .
بیت دوم کلمه اول فک کنم روز باشه نوشتی رند .
موفق باشی
ممنون سیاه خان عزیز
فکر می کنم تو درست میگی
الان درستش میکنم
بازم به ما سر بزن