. فِدِریکو گارسیا لورْکا
Federico Garcia Lorca
چیزهایی هست که نمی توان به زبان آورد, چرا که واژه ای برای بیان آن ها وجود ندارد. اگر هم وجود داشته باشد,
کسی معنای آن را درک نمی کند. اگر من از تو نان و آب بخواهم تو درخواست مرا درک می کنی... اما هرگز این
دست های تیره ای را که قلب مرا در تنهایی گاه می سوزاند و گاه منجمد می کند, درک نخواهی کردشاعر دستگیر می شود , بازجویی ها دو روز ادامه می یابند و سرانجام نوزدهم ماه آگوست است که خون اسپانیا سرخ تر
از همیشه در شریان جاری می شود... شاعر تیرباران شد. اسپانیا خون گریست جهان برای همیشه لورکا را از دست داد.